مارتین اسکورسیزی از آن عشق فیلمهایی است که هیچ وقت علائق خود را مخفی نمیکند، همیشه و در تک فرصتهایی که به جمعهای مختلفی میدهد درباره فیلمها و فیلمسازهای محبوب خود سخن میگوید. تراژدی درگذشت عباس کیارستمی هم موضوع یکی از سخنرانی او شده است. لحن و کلامش، در دانشکده هنرهای تصویری نیویورک، نشان میدهد حسابی با “عباس” رفیق بوده و قرار بوده رفاقت 14 سالهاش در آینده نزدیک به یک همکاری دوجانبه تبدیل شود.
جادوی واقعیت
«ببخشید… نمیدانم که از کجا شروع کنم، 14 سال است که عباس را میشناسم و قرار بود یک جور پروژه یا سمینار در فوریه 2017 داشته باشیم. در طول 14 سال گذشته در مکان مختلفی در سراسر جهان با هم ملاقات داشتیم مثل پاریس، نیویورک و مراکش. من داشتم برای ملاقات بعدی آماده میشدم.»
جناب اسکورسیزی که پیش از این سخنرانی در یادداشتی که در هالیوود ریپورتر چاپ شده است اولین واکنش خود را به این “ضایعه” نشان میدهد «وقتی خبر مرگ عباس کیارستمی را شنیدم عمیقاً شوکه و غمگین شدم. او یکی از آن هنرمندان نادر و با دانش ویژه در دنیا بود که اگر بخواهیم با کلمات ژان رنوآر بزرگ بگوییم: واقعیت همیشه جادو میکند. برای من، این حرف بدنه کاری خارقالعاده کیارستمی را جمعبندی میکند. بعضیها به فیلمهای او به عنوان مینیمال اشاره میکنند، اما در حقیقت دقیقاً برعکس آن است: هر صحنه از «طعم گیلاس» یا «خانه دوست کجاست؟» پر از زیبایی و سورپرایز است که با صبر و دقت ضبط شده است.
من این فرصت را داشتم که طی ۱۰ یا ۱۵ سال اخیر با عباس در ارتباط باشم. انسان بسیار خاصی بود. ساکت، برازنده، متواضع، خوشسخن و بسیار هوشیار. کم پیش میآمد که هم مسیر شویم ولی وقتی این اتفاق میافتاد خیلی خوشحال میشدم. او یک جنتلمن حقیقی بود و واقعاً یکی از بزرگترین هنرمندان ما.»
در سخنرانی، استاد فرصت بیشتری برای سوگواری رفیق خود دارد، «فکر میکنی فردی همیشه در کنار تو خواهد بود اما این اتفاق نمیافتد و این فقدان بزرگی است. دیگر در آینده حضور ندارند. تصور میکنی که باز خواهند گشت و جایی قرار نیست بروند، فکر میکنم برای عباس گاهی چنین فکری خواهم کرد و فکر میکنم برای شما هم همینطور باشد. او دوست من بود»
24 فریمِ خارقالعاده
کارگردان گاو خشمگین در سخنرانیاش به سراغ اولین و آخرین دیدارش با کیارستمی رفته و خاطره گویی میکند، آخرین بار را اول میگوید، دیداری که در حاشیه جشنواره لیون فرانسه در هتل محل اقامت آنها رخ داده است: «آخری باری که او را دیدم وقتی بود که به همراه همسرم هلن وارد هتلی شده بودیم و او میخواست قبل از رفتن، «24 فریم» را به من نشان دهد، فریمهایی که احتمالاً شما هنوز ندیده باشید ولی باید حتماً آنها را تماشا کنید، خارقالعادهاند. گفت میدانم خیلی وقت نداری و باید استراحت کنی ولی باید اینها را ببینی» و کیارستمی اپیزودهای 4 دقیقهای آخرین فیلم خود را که مجموعهای تصاویر متحرک و کامپیوتری و نقاشی متعددی مانند اثر جهان کریستینا از آندرو وایت، ژان-فرانسوا میله، ونگوک و مانند آن در این فیلم حضور دارند.
گویا این ارتباط کوتاه قرار بوده آغازگر همکاریهای دو جانبهای شود که برای اسکورسیزی که البته خودش با تاسف میگوبد: «این آخری باری بود که او را دیدم.»
کیارستمی و سینمای نئورئالیسم ایتالیا
روایت معکوس اسکورسیزی در میانه راه به نخستین دیدارش با کیارستمی برمیگردد، نخستین دیدار به جشنواره فیلم کن در سال 2002 باز میگردد که اسکورسیزی در آنجا رئیس و کیارستمی عضو هیئت داوران بخش سینه فونداسیون بودند: «میخواهم درباره اولین باری که با کیارستمی دیدار کردم صحبت کنم، در جشنواره کن بود، من رئیس هیئت داوران بخش سینه فونداسیون جشنواره بودم که مخصوص فیلمهای دانشجویی است، یادم نیست چه سالی بود، فکر کنم 12 یا 13 سال پیش بود و من تا آن زمان 4 یا 5 فیلم کیارستمی را در یک دوره زمانی دیده بودم. مثل سهگانهای که ساخته بود از جمله “درختان زیتون” ولی هنوز کلوز آپ را ندیده بودم»
این ندیدن کلوز آپ قلابی است که اسکورسیزی بعداً باز به سراغش میآید اما فعلاً فضای کلی فیلمهای کیارستمی را تحلیل و سینمای متفاوت «عباس» را با سینمای قدرتمند نئورئالیسم ایتالیا مقایسه میکند.
«وقتی بچه بودم، در سن 5 یا 6 سالگی برای اولینبار با فیلمهای نئورئالیسم ایتالیا آشنا شدم. حدود سال 1947 یا 48 بود و به دلایل زیادی از تماشای این فیلمها متعجب شدم. دلایلی مثل خلوص و حقیقت سینمای ایتالیا که در فیلمهای مثل “رم، شهر بیدفاع”، “از خودیها”، “واکسی” و “دزد دوچرخه” دیدم و معتقدم عباس هم این فیلمها را دوست داشت. بعد وقتی در یک دوره زمانی چند تا از کارهای عباس را دیدم همان تأثیر 65 سال پیش را حس کردم. اتفاقی که نگاه من به دنیا را به طور کامل تغییر داد.
با تیلدا سوینتن در میز داوری کن
«در آن زمان من رئیس هیئت داوران بودم و او هم یکی از داوران بود، یکی از آن آدم خوبها، به خاطر تأثیری که فیلمهایش روی من داشتند از روبرو شدن با او ترس داشتم. در نهایت با هم دیدار کردیم، سلام و احوالپرسی کردیم…»
درام سخنرانی آقای اسکورسیزی کمی هم طنازانه است تا از بار تراژدی موضوع کم شود، مثل اشاره به عینک معروف کیارستمی و اخلاق به شدت خاصش «آدم با حالی بود یا همان عینک همیشگیاش و هیچی نمیگفت. [خنده حضار] خوش برخورد، خوش صحبت، به شدت ساکت و مراقب حرفهایش بود. همیشه در حال فکر کردن و مطالعه بود اما هیچ وقت حواسش پرت نمیشد. یک چیز عجیبی در درونش در جریان بود. روز اول را گذراندیم و اصلاً یادم رفت تا چند روز دیگر باید همه آن فیلمها را ببینیم. روز اولی که فیلمها را نگاه میکردیم. راستش را بخواهید در آن زمان مشغلههای ذهنی خودم را داشتم. درگیر ساخت فیلمی بودم و فشار زیاد کار، هیاهوی جشنواره کن و شرایط دیوانه کننده نیویورک و لسآنجلس. در پایان روز اول به همه پیشنهاد دادم که دور هم جمع بشویم [تیلدا سوئینتون هم در همین جمع است] تا شاید راهنمایی به داوران بدهم برای این که ببینیم چه معیاری برای قضاوتهای خود باید داشته باشیم، اینکه خوب و بد فیلمها را مشخص کنیم و از این دست موارد. همه را جمع کردم ولی واقعاً نمیدانستم که با چه معیاری فیلمها را باید قضاوت کنم. اصلاً داوری فیلم کار سختی است. آن هم داوری 20 فیلم دانشجویی در روز … صادقانه باید بگویم واقعاً نمیدانستم باید چه کار کنم، مدتی چرت و پرت گفتم بعد از داورها خواستم که لطفاً تا صبح به من مهلت بدهند. اجازه بدهند گروهی دیگری از فیلمها را ببینم، تا فردا ناهار، تا ذهنم را جمع و جور کنم، به خاطر هواپیما زدگی و همه چیز…»
کیارستمی فرشته نجات میشود و پیشنهادی میدهد که هم سینه فونداسیون را به سرانجام میرساند و هم اسکورسیزی را شیفته خود میکند «عباس گوشهای نشسته بود و گفت: من میتونم چیزی بگم؟ و من گفتم البته. گفت که میخواهم اشاره کنم که بیشتر فیلمهای کوتاه فقط به عنوان نمونههایی از داستانی ساخته میشوند که فیلمساز میخواهد آن را دنیای تجاری آن را به یک فیلم بلند تبدیل کند. گفت چه میشود اگر تماشای این فیلمها را صرفاً به عنوان فیلم تجربه کنیم، فقط ذات فیلمها نه اینکه چه انگیزهای پشت ساخت آن بوده است. آنجا بود که با خودم گفت این آدم خودش است! حق با تو است. برای من چیزی که او داشت در موردش حرف میزد واقعاً خود فیلم است، خود آن تجربه، فیلم در ذات خودش، مشروط به هیچ چیز جز خودش، کاملاً متکی به خودش، در حقیقت این دقیقاً همان شیوه تفکر و طرز نگاهی به جهان بود که من نه تنها در سینما بلکه در زندگی خودم به آن نیاز داشتم.»
سینما زندگی است
از این نگاه کیارستمی، اسکورسیزی نتیجه میگیرد که «تکنیک و کیفیتهای فنی تنها باید به ایجاد ارتباط ساده و مستقیم میان فیلمساز و مخاطب کمک کند» و اینکه «سینما زندگی است» و ادامه تحلیلش از فیلمهای کارگردان شناخته شده سینمای ایران را به سبک و سیاقی زیبایی شناسانهتر ادامه میدهد «وقتی فیلمهای کیارستمی را میبینم، وقتی درختان زیتون را میبینم، وقتی ایبیسی آفریقا را تماشا میکنم یا خانه دوست کجاست، یا باد ما را خواهد برد، پایان پنجمین اپیزود… منظورم این است که آن خلوص را دوباره پیدا کردم…فهمیدم که میخواهم با آدمهای این فیلمها وقت بگذرانم، مثل یک پاکسازی درونی بود، وقت گذراندن با روح و روان آدمهایی که دران فیلمها هستند، روح هنرمندانهای که باعث شد نگاهم به آدمهای دنیا رنگ تازهای بگیرد و امیدوارانهتر بشود. سادگی، وقتی از سادگی فیلمهای کیارستمی حرف میزنیم البته که خلوص ویژگی اصلی است اما این خلوص اصلاً ساده نیست. بسیاری از فیلمهای بلند کیارستمی خیلی پیچیدهاند، طعم گیلاس واقعاً پیچیده است. کپی برابر اصل که فیلم زیبایی است، بدون شک پیچیده است؛ اما باید به لایههای عمیقتر این فیلمها رفت تا به هسته اصلی، به ذات آنها رسید.
کلوز اپ: فیلم محبوب اسکورسیزی
برای بخش پایانی سخنرانی 12 دقیقهای خود و بعد از فهرست کردن فیلمهای خوب کیارستمی، سراغ بهترین فیلم او، از نگاه خودش، یعنی کلوز آپ میرود که پیشتر قلابش را برای مخاطبان رها کرده بود «وقتی به کلوزآپ فکر میکنم، به سبزیان فکر میکنم، به حضور او در برابر دادگاه فکر میکنم. وقتی او در برابر دادگاه صحبت میکند و توضیح میدهد که چرا میخواهد مخملباف باشد، درباره خانوادهای صحبت میکند که آنها فریفته است.» نقل قولهایی از این صحنه دادگاه و از روی کاغذ روایت میکند، آنجایی که سبزیان از خود دفاع میکند و ادعا میکند که قصد کلاهبرداری نداشته و داستان اصلاً چیز دیگری است و اگر او به دنبال پول بود میتوانست به نقش یک تاجر در بیاید. اسکورسیزی ادامه میدهد که کلوزآپ فیلم محبوبش است، بارها آنها را دیده، به آن فکر کرده و به دیگران پیشنهاد داده است.
«وقتی به فیلمهای عباس فکر میکنم. این سینما است که همه چیز را کنار هم قرار میدهد، سینمای او، سینمای عباس، همان تقدیر است.» این جملات هم میشود پایان بندی این سخنرانی غم و شادی جناب اسکورسیزی: «so rest».