طریقت طوطی صفتی در خدمت به خلق
در سکانسی از سریال محبوب و پرطرفدار «برکینگ بد»، والتر وایت (برایان کرانستون) در بیمارستانی که هنک در آن بیمارستان بستری است کتابی دست پسرش میبیند درباره داستان به دام افتادن پابلو اسکوبار، قاچاقچی مولتی میلیارد کلمبیایی.
احتمالاً سریال در آنجا میخواسته والتر وایت را با اسکوبار مقایسه کند یا گوشهای از نهایت داستان را نشان دهد. برایان کرانستون- یا آن طور که هنوز طرفدارانش او خطاب میکنند، والتر وایت- چند سال پس از شهرت برکینگ بَد، دوباره و این بار در یک فیلم بلند سینمایی با پابلو اسکوبار در لحظهای به همان کوتاهی، با اسکوبار برخورد میکنند.
««نفوذی»» آخرین ساخته برد فورمن، داستان به ظاهر تکراری یک عامل نفوذی در سیستم کارتلهای مواد مخدر امریکای مرکزی و لاتین است. کرانستون در اینجا در طرف “آدم خوبها” است و نقش پلیسِ نفوذی را بازی میکند. در اوایل دهه ۸۰ میلادی، با اوج گیری تجارت پرسود کوکائین، دار و دسته اسکوبار برای دست یابی به یک بازار با ثبات چارهای جز صدور محصول خود به آمریکا ندارند. کیفیت صادرات کوکائین توسط اسکوبار به داخل مرزهای ایالات متحده به گونهای پیشرفت کرد که گفته میشود چیزی حدود ۸۵ درصد کوکائین خرید و فروش شده در آمریکا در آن سالها از اجناس جناب اسکوبار بوده است.
«نفوذی» داستان همین ۸۵ درصد و مأمورینی است که با باید دولت را قانع کنند دست از بازی احمقانهاش با کمونیست بکشد و کمی هم به فکر توزیع و فروش مواد مخدر در شهر باشد. حضور مأمورین ویژه مبارزه با موارد مخدر در خاک کلمبیا با دشواریهایی زیادی روبرو است، در این بین یک مأمور کارکشته و قدیمی به نام رابرت مایزر (برایان کرانستون) ایده بکری دارد: شاید تقابل با ورود کوکائین به کشور کار سختی باشد اما احتمالاً بتوان از خروج پول از کشور جلوگیری کرد. برای پیاده سازی این نقشه، باب در نقش یک میلیاردر امریکایی و صاحبِ متمول یک خطوط هوایی با سرشاخههای اسکوبار در خاک امریکا وارد مذاکره میشود. در این راه و در این نقش، مأمورین پلیس، اِمیر ابرو (جان لِگوئیزامو) و کتی ارتز (دایان کروگر) او را همراهی میکنند.
داستان یک خطی فیلم، یادآور فیلمها، کتابها و مجموعههای تلویزیونی متعددی است اما «نفوذی» مانند هر فیلم دیگری در این ژانر و دسته، یک جاسوس بازی پر هیجان و اکشن نیست. به جز یک یا دو صحنه تعقیب و گریز که آن هم خیلی جزئی و کم التهاب است، خبری از تفنگ بازی و انفجارهای مهیب یا به سبک فیلمهای جاسوسی، خبری از غافل گیریهای ناگهانی نیست. در اینجا، شخصیت اصلی یک مأمور بازنشسته و تا حد زیادی ترسو است که حتی در یک پلان فیلم هم اسلحهای به دستش نمیبینیم..در مسیر کشف زنجیره ارتباطی دوستان قاچاقچی خود، مأمور مایزر در لحظاتی طعم مرگ میچشد و در تمام این لحظات ترس از مُردن در نگاهش موج میزند.
مایزر بعد از تلاشهای فراوان و البته از با استفاده از بخت بلندش موفق میشود با روبرتو آلکاینو (بنجامین بِرَت) یکی از اصلیترین دوستان اسکوبار و مسئول اصلی پولشویی او در آمریکا ارتباط برقرار کند؛ ارتباط مایزر یا آکاینو از در دوستی است و راه نفوذ به تجارت او از مسیر خانواده است. مایزر به همراه نامزدِ دلفریب ساختگیاش- مأمور ارتز- وارد زندگی و خانواده آلکاینو میشود، با خانواده او دور یک میز مینشیند و با دختر آلکاینو هم کلام میشود. دوستی و صمیمت این دو خانواده بیشتر و بیشتر میشود و هر لحظه اطلاعات جدیدی از افراد و سیستم پولشویی اسکوبار در آمریکا برملا میشود. به نظر همه چیز طبق برنامه است اما مایزر از ماجرا چندان راضی نیست. مایزر نگران خانواده آلکاینو است، نگران است که اگر مرد خانواده دستگیر شد چه سرنوشتی در انتظار همسر و دخترش است. او میداند که روبرتو مسئول مرگ تعداد زیادی است اما نقش او در خانه، نقش پدری است، مانند هر پدر دیگری. یا به قول کتی در یکی از همین نشستهای خانوادگی، خانواده آلکاینو همان چیزی است که همه به دنبال آن هستند: یک خانواده معمولی.
مایزر از داشتن این خانواده معمولی محروم است، یا به عبارتی خود را محروم کرده است، او باید ترازو را میان شخصیت واقعی و شخصیت نفوذیاش میزان کند. اتفاقی که عملاً امکان پذیر نیست. در یکی از سکانسهای میانی فیلم وقتی برخورد دو نقش او به اوج میرسد، همسر حقیقیاش به او میگوید که میتوانسته بازنشسته شود و زمان بیشتری در کنار خانوادهاش بماند اما او کارش را انتخاب کرده است. او به هر معنا مرد خانواده است و هیچ نشانهای از خیانت و وسوسه در او دیده نمیشود، انگار این مسائل حتی به ذهن او خطور هم نمیکند (گرچه در لحظاتی این موقعیتها به طور کامل برای او محیا است)، اما مایزر بیشتر از آنکه مرد خانواده باشد مرد کار است. یک جور نیاز به موفقیت در مایزر وجود دارد، داستان اشارهای نمیکند اما به نظر او در تمام دوران کاریاش یک مأمور ساده بوده – یکی از ضعفهای فیلمنامه «نفوذی» همین بی گذشته بودن مایزر است – و این مأموریت یک موقعیت طلایی برای انجام یک کار نهایی است. اصلاً شاید به همین دلیل است که مایزر بازنشستگی را قبول نمیکند و به کارش ادامه میدهد.
مایزر نه تنها با این انتخابش زندگی خودش را فدا میکند که آگاهانه تلاش میکند زندگی معمولی یک قاچاقچی بلندمرتبه را نیز بر هم بزند. شرمندگی نفس این اتفاق و خیانت او در دوستی با آلکاینو هیچ گاه در فیلم به پیشمانی تبدیل نمیشود اما در لحظه لحظه فیلم حضور دارد. حتی کتی که نقش نامزد ساختگی را بازی میکند در لحظاتی از فیلم از اتفاقاتی که در انتظار خانواده تبهکار آلکاینو است آشکارا اشک میریزد. آنها آگاهانه و در لباس مبدل وارد یک خانواده تبهکار شدهاند، همه چیز آنها عاریه است و حتی اسامی جعلی دارند اما آیا هدیه پدر این خانواده به آنها نیت دیگری جز دوستی دارد؟ نقطه قوت و تفاوت «نفوذی» در همین نکته است، تک تک رفتارهای خانواده آلکاینو که قطعاً در دسته آدم بدها قرار میگیرند با مایزر و ارتز که در دسته آدم خوبها قرار دارند از روی صداقت است و رفتار آدم خوبها با آنها همه دروغ و تظاهر و دو رویی است. ولی مگر کار جاسوسها غیر این است؟ کار حرفهای مایزر و ارتز فوقالعاده است، نفوذشان عمیق و ضربهای که به کارتل اسکوبار زده میشود کاری است. اما در نگاه خود آنها چطور، آیا در نهایت از کار خود راضی هستند؟ کار صحیح کدام است؟ اگر طریقت به «تسبیح و سجاده و دلق نیست» ؛ حکم «طوطی صفتی» برای خدمت به خلق چه خواهد شد؟ جذابیت و تفاوت «نفوذی» برد فورمن در همین سؤالها است که همه به شکل جزئیات در بازی بسیار خوب برایان کرانستون و دایان کروگر و سایرین جلوه میکند.
فارغ از موفقیت فورمن در نمایش لحن انسانی در فیلم و البته بازیها، «نفوذی» در دیگر حوزهها چیز زیادی برای عرضه ندارد. فیلم که اقتباس خودزندگینامه مأمور رابرت مایزر است انگار نتوانسته در دو ساعت زمان نمایش خود تمام صفحات کتاب را خلاصه کند. برخی از اتفاقات و اشخاص گویا در کتاب چنان پر رنگ بودهاند که نویسنده فیلمنامه، آلن براون، نتوانسته از کنار آنها بگذرد اما سر و تهی هم در داستان نسخه سینمایی پیدا نکردهاند. یا در تدوین که در بعضی صحنهها انگار کسی یک مینی سریال شش قسمتی را به یک فیلم سینمایی تبدیل کرده و توالی خاصی میان سکانسها حس نمیشود.
برد فورمن که پیشتر فیلم نه چندان خوب «رانر رانر» (۲۰۱۳) و فیلم ستایش شده «وکیل لینکلن» (۲۰۱۱) را در کارنامه دارد در «نفوذی» به همان قضیه والتر وایت و کتاب کشتن اسکوبار در آن تک سکانس سریال برکینگ بَد باز میگردد. سرنوشت همه جنایتکاران، حداقل در این دست داستانها، مرگ و زندان است چه اسکوبار باشد چه وایت اما سایرین در این راه چه هزینههایی پرداخت میکنند؟ همه انسانها جنبههای زیبای انسانی و شریف بشری دارند. عدهای اما راه را اشتباه رفتهاند – در این فیلم قاچاقچیها- و دیگران –مأمورین پلیس- را مجبور کردهاند از این سطوح عالی انسانی پایین بیایند و زشتی از خود بروز دهند.
برای ما حداقل این چالشها و تغییر جایگاهها روی پرده سینما یا صفحه نمایش به یک موقعیت جذاب بصری تبدیل میشود که «نفوذی» یکی از همین تجربههای دلچسب است.
این یادداشت برای نشریه نقد سینما نگارش شده است.
دیدگاهتان را بنویسید